مرضیه دانیالی ::
شنبه 86/11/6 ساعت 7:54 عصر
آن که می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
آنکه می گوید دوستت می دارم
دلِ اندهگینِ شبی ست
که مهتابش را می جوید.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
************************
نه
تو را برنتراشیده ام از حسرت های خویش:
پارینه تر از سنگ
تُردتر از ساقه ی تازه رویِ یکی علف.
تو را برنکشیده ام از خشم خویش:
ناتوانیِ خِرد
از برآمدن،
گُر کشیدن
در مجمرِ بی تابی.
تو را برنسخته ام به وزنه ی اندوه خویش:
پَرّ کاهی
در کفّه ی حرمان،
کوه
در سنجش بیهودگی.
تو را برگزیده ام
رَغمارغمِ بیداد.
گفتی دوستت می دارم
و قاعده
دیگر شد.
کفایت مکن ای فرمان «شدن»،
مکرّر شو
مکرّر شو!
الف. بامداد
تدبیر دوای درد ما کن()